خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت نوزده
زمان ارسال : ۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
روی تخت دراز کشید و چشمهایش را بست. باید همهچیز را از نو می-ساخت. نفهمید کی به خواب رفت اما با پیچیدن عطری آشنا چشم گشود. سعی کرد بیدار بودنش را پنهان کند اما نتوانست. کنجکاوی موجب شد سر بلند کند و او را نگاه کند. به دنبال چه چیزی میگشت، هیچ نمی-دانست. مهریجان سرحال به نظر میآمد. به هر حال مادر بود و خوشحالی پسرش خوشحالی او محسوب میشد. کنار تخت نشست و پرنیان ناخودآگاه دستهایش را ا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نسترن
10سالی که نکوست از بهارش پیداست.اینم از اولش. بسیار عالی بود عزیزم
۲ هفته پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
ممنونم جان دلم
۲ هفته پیشم.ر
00آها تازه اولشه بلکه این باعث بشه پرنیان مستقل بشه از اون خونه بره مادرشوهر مثل پسره🤨
۲ هفته پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم مرسی از نظرت
۲ هفته پیش
سوگند
10به به شروع شد بالاخره امیدوارم واسه پرنیان خوب باشه